صبا ویژن
طنیــن یـاس
منوی اصلی
مطالب پیشین
وصیت شهدا
وصیت شهدا
لینک دوستان
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز : 4
  • بازدید دیروز : 9
  • کل بازدید : 112412
  • تعداد کل یاد داشت ها : 92
  • آخرین بازدید : 103/2/18    ساعت : 9:20 ص
یکشنبه 93/3/4 11:48 ص
با دست جلوی دهانش را محکم گرفت. شعله‌های آتش تمام وجودش را فرا گرفته بود. علی؛ بسیجی 16 ساله لشکر ثارالله، آرام‌آرام سوخت و شهید شد.

پایگاه اینترنتی حامیان ولایت سیّد علی

علی کوله‌پشتی‌اش را محکم بسته بود. کوله سنگین بود. پر بود از خرج و موشک آر.پی.جی. داشتیم پشت سر هم به ستون از داخل معبر رد می‌شدیم. سنگرهای دشمن در 200 متری‌مان قرار داشتند. آرام‌آرام و بی هیچ صدایی جلو می‌رفتیم. اطرافمان میدان مین بود. کوچکترین صدایی فاجعه به بار می‌آورد ،
ناگهان کوله‌پشتی علی گلوله خوردگلوله خورد و خرج‌ها ناگهان آتش گرفتندو علی شعله‌ور شد. کوله‌پشتی علی محکم بسته شده بود و خرج‌ها هم خیلی سریع آتش گرفته بودند. امکان اینکه کوله‌پشتی علی را باز کنیم نبود . همه بهت‌ زده داشتند علی را نگاه می‌کردند.
شعله‌های آتش لحظه به لحظه بیشتر علی را در کام خودشان می‌کشیدند و همه هر لحظه‌ منتظر بودند که علی فریاد بزند و دشمن شروع کند. علی همانطور که داشت می‌سوخت، نارنجک‌هایش را از خودش جدا کرد. و یک کار دیگر هم کرد. دستش را گرفت جلوی دهانش و مظلومانه روی زمین افتاد. فقط می‌شد نگاه کرد. شعله‌ها ذره ذره علی را می‌سوختند و علی جلوی چشم‌های ما داشت جان می‌داد. علی داشت جان می‌داد ولی جلوی دهانش را محکم گرفته بود.
آتش کم کم سرد شد. علی که هنوز ته‌رمقی برایش مانده بود با اشاره از یکی از بچه‌ها تقاضای آب کرد. رزمنده چفیه‌اش را خیس کرد و گذاشت روی لب‌های علی... شاید این حق علی بود که لحظه‌ آخر در میان این همه آتش، طعم آب را بچشد .





نوشته شده توسط : مرضیه علی بیگی بنی

      
یکشنبه 93/3/4 11:40 ص



 

 

ای بســــیجـــــی! هــــرگـــــاه پـــــرچــــــم مــــحمــــد رســــول الله را بــــر افـــــق عــــالــــم زدی حــــق داری استـــــراحـــــت کنــــــی! 

    جاویدالاثرحاج احمد متوسلیان   






نوشته شده توسط : مرضیه علی بیگی بنی

      
پنج شنبه 92/12/8 8:50 ص

برای رد شدن از سیم خاردارها . . . نیاز به یک نفر داشتن تا روی سیم ها بخوابه . . .


تا بقیه بتونن از روش رد بشن . . . داوطلب زیاد بود . . .


قرعه انداختن ! افتاد به نام یه جوان . . . همه اعتراض کردن . . .


الا یه پیرمرد! گفت : چکار دارید بنامش افتاده دیگه! بچه ها از پیرمرد بدشون اومد . . .


دوباره قرعه انداختن . . .بازم افتاد به اسم اون جوان . . .


جوان بدون درنگ خودش رو به صورت انداخت روی سیم خاردار . . .


بچه ها با بی میلی و اجبار شروع کردن به رد شدن از روی بدن جوان . . .


همه رفتند الا پیرمرد . . .


گفتن بیا . . . گفت نه . . . شما برید من باید وایسم بدن پسرم رو


ببرم برای مادرش . . . مادرش منتظره . . .






نوشته شده توسط : مرضیه علی بیگی بنی

      
پنج شنبه 92/12/1 6:4 ع
یه دختر آمریکــــایی بود که مسلمان شده بود
وقتی در مورد خطری که تهدیدش میکنه (بخاطر حجابش) سئوال کرد، بهش گفتند میتونی تقیه کنی و بخاطر حفظ جانت و امنیتت حجابت رو برداری، هیچ اشکالــــی هم نداره

گفت اگه بخاطر حجابم جونمو از دست بدم شهید حساب میشم ، گفتند آره ، گفت
حجابم رو بر نمیدارم ، و کیفشو برداشت و با لبخندی وارد شهر شد…


(یک دختر تازه مسلمان شده آمریکایی منبع :مجله خبرنامه تحلیلی آمریکا)





تاریخ : پنجشنبه 1 اسفند 1392 | 03:04 ب.ظ | نویس






نوشته شده توسط : مرضیه علی بیگی بنی

      
پنج شنبه 92/12/1 6:4 ع
هر چقدر فکر کردم به نتیجه نرسیدم


شما بگید....چه تیتری می شه برا این عکس گذاشت








نوشته شده توسط : مرضیه علی بیگی بنی

      
پنج شنبه 92/11/17 5:1 ع






نوشته شده توسط : مرضیه علی بیگی بنی

      
پنج شنبه 92/11/17 5:0 ع






نوشته شده توسط : مرضیه علی بیگی بنی

      

شاید کمی دیــر باشد ، اما ! در هفتــــه ی دفاع مقـــدس ،

پیامکی به اصطلاح "خنــــده دار" از طرف ِ دوستانم که بعضــا" بسیجی هم هستند ،

به من رسید با ایــن عنوان کـــه :

اگر جنگ شـــروع شود و قرار باشد خانم هـــا به جبهه بروند :


" کتـــــــــــی" اون دشمن رو تیربارون کن..

ـــ نه! خوشکله.. حیفه.. دلم نمیآد..

" مهســــــا " اون تفنگارو پُر کن..

ـــ باشه... وایسا ، بذار موهامو ببندم..

" نیلــــو " خشابارو بیار..

ـــ اَه.. نمیتونم.. یه سوسک داره روشون راه میره..

" ســـــوسن " هفت تیرا رو پُر کن..

ـــ آخ .. دیدی چی شد ؟! ناخونم شکست..

" نـــــازی " فردا میخوایم بریم خط ..

ـــ واااااااااای ... حالا چی بپوشم؟...  ( اینجاست که دشمن ، منهدم میشه از خنده!! )

 

و امـــا !

در قامت ِ یـک بانوی ِ رزمنــــده ی سایبری میخواهم از سنگــر  ِ خــودم و 7 هزار شهیـــده

در دفاع مقدس ، دفاع کنم و بگـــویم : کـه در عــرصه ی کار زار ،

الگـــوی مـــن ، " شهیـــده مــــریم فرهانیان " و "شهیـده نسیـــرین افضل" است ،

که در خــاکریزهای دفاع مقـــدس ،

نه فکر رنگ ِ لباسشان بــودند و نه شکستن ِ ناخن شان...

 

http://yekqadamtakhoda.persiangig.com/%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1%20%D9%88%D8%A8%D9%84%D8%A7%DA%AF/%D8%B4%D9%87%D9%8A%D8%AF%D9%87%20%D9%87%D8%A7%201392/2.jpg

 

آری ! دشمـــــن بداند :

با طــرح ِ ایـــن نوع پیامک هـــا نمیتوانـــد ، نقــش ِ بانوان را در عرصه ِ دفاع مقــدس

کمــرنگ کنـــد و انگیــزه ی جهاد را از من بگیــــــــــــرد ، چــرا کـــه :

وقتــــش که برســد ،

چادرم را بــه کمــر میبنــدم و پابه پای مــردان ِ میهنـــم ، از اسلام و سرزمینـــم ،

دفاع خـــواهم کرد..

 

http://yekqadamtakhoda.persiangig.com/%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1%20%D9%88%D8%A8%D9%84%D8%A7%DA%AF/%D8%B4%D9%87%D9%8A%D8%AF%D9%87%20%D9%87%D8%A7%201392/1.jpg

1 . پ . ن

ــ در جبهه ی جنگ ِ نرم ، " موبایلها"  میتوانند ســِلاح باشنــــد و " پیامک هـــا " فشنگ..


ــ دشمن آنقـدر بیدار است که از غفلت ما استفاده میکند و حتی

هزینه ی تبلیغات ِ سوء خود را از جیب ِ ما تأمین میکند ، پس :

مــــــراقب باشیـــم که با ســلاح ِ خودمان ، خــودمان را نزنیـــــــــــــــم.. !!

 

http://yekqadamtakhoda.persiangig.com/%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1%20%D9%88%D8%A8%D9%84%D8%A7%DA%AF/%D8%B4%D9%87%D9%8A%D8%AF%D9%87%20%D9%87%D8%A7%201392/22.gif
2 . پ . ن

در پاسخ به یاوه گـــــــــوئی های اخیـــر آمریکـــــــــــا ...


http://yekqadamtakhoda.persiangig.com/%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1%20%D9%88%D8%A8%D9%84%D8%A7%DA%AF/%D8%B4%D9%87%D9%8A%D8%AF%D9%87%20%D9%87%D8%A7%201392/%DA%AF%D8%B2%D9%8A%D9%86%D9%87%20%D9%87%D8%A7%D9%8A%20%D8%AE%D8%A7%D9%84%D9%8A.jpg

 

 






نوشته شده توسط : مرضیه علی بیگی بنی

      
      
سه شنبه 92/11/1 6:42 ع
خانمی می گفت: می گویند، سیاهی چادرت چشم می زند!

چشم آدمای حریص و نا پاک را ...

چشم را که هیچ! خبر نداری، تازگی ها دل را هم می زند!

دل آدم های مریض و نا پاک را ...
از شما چه پنهان چادرم دست و پا گیر هم هست!

دست و پای بی بند و باری را می بندد ...

چادر برای کسانی هست که نمی خواهند عزت آخرتشان را به بهای نا چیز لبخند های هرزه بفروشندو

چادرم سند بندگی و عبودیتم را امضا می کند ...

باید که راه فاطمه روشن بماند ...

 






نوشته شده توسط : مرضیه علی بیگی بنی

      
<      1   2   3   4   5   >>   >