صبا ویژن
طنیــن یـاس
منوی اصلی
مطالب پیشین
وصیت شهدا
وصیت شهدا
لینک دوستان
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز : 0
  • بازدید دیروز : 14
  • کل بازدید : 112362
  • تعداد کل یاد داشت ها : 92
  • آخرین بازدید : 103/2/15    ساعت : 10:53 ص

رشته ای سه ساله کنج خرابه را آب جارو می کند . امشب خرابه میهمان دارد و تنها اوست که خبر آمدنش را می داند . خرابه نشینان ، که زخم خوردگان دوران غربتند ، بی خبر از همه جا ، محو جنب و جوش فرشته اند و با تعجب از هم علتش را می پرسند .

چه شده و چه کسی قرار است به خلوت خرابه پا گذارد ؟ چگونه است که تنهای تنها ، فرشته ی سه ساله صدای قدمهایش را شنیده ؟ همان که پرسوخته ترین بوده و در میان امواج متلاطم روزگار ، آشفته ترین ساحل را تجربه کرده .



اما او ، بی توجه به اطرافیان و نگاه پر از تعجبشان ، سرگرم چیدن بساط میهمانی است و می داند که چه می کند . فرشته ، دلش حال و هوای آسمان گرفته و می خواهد چنان به استقبال میهمانش برود تا دیگر توان دل کندن از او را نداشته باشد و با یارش تا آسمانها پر باز کند . این شاید آخرین فرصت پرواز برای پرشکسته ترین فرشته باشد و او باید قدر این فرصت گرانبها را بداند ؛ که می داند .

در کنج خرابه برای شستشوی رویش آبی می طلبد و هنگام رویت آب ، می رود در دل خاطرات آن ظهر حزن انگیز ، عمو ، عطش ، ...

از آب دست می کشد و مخفیانه ، نیم نگاهی به لباسش می کند ! ای کاش برای چنین میهمانی بزرگی ، بهترین لباسها را به همراه داشتم ، اما ...

اندکی به فکر فرو می رود ؛ آری ، برای خوش آمدگویی چه زیباست با آنچه میهمان قبلا برایش هدیه آورده ، خود را بیاراید . اما نه ؛ هدیه ی میهمانش مفقود شده ، به غارت ، گوشواره اش ...

گاهی آسمان دیدگانش ابری و بارانی می شود و گاهی حال و هوای لبانش سرشار از شادمانی . می گرید از اینکه در کنج خرابه نمی تواند آنگونه که شایسته ی اوست پذیرای میهمانش باشد و می خندد چون می داند که امشب شب پرواز است ...

خورشید به غربی ترین نقطه رسیده و آسمان ، غم غروبش را به دل خرابه نشینان جاری نموده . غروب خرابه مرگ آور است و خراباتیان زانو در بغل ، آنچه بر سرشان آمده را برای چندمین بار مرور می کنند .

اما ، فرشته امشب شادمان است و بی آنکه دست به دیوار شود و پر شکسته اش را بر شانه ی دیگران بگذارد ، به همه سرکشی می کند و بشارت می دهد : به دلم برات شده ...

شب از نیمه گذشت و میهمانی به آخر رسید و فرشته ای دیگر ، پر پرواز گرفت و با میهمانش رفت تا آسمانها ؛ تا خدا ...

آری ؛ فرشته یک منتظِر بود و آیین چشم انتظاری را می دانست . او چنان در پی دلدارش ، کوچه به کوچه ، مجلس به مجلس ، خرابه به خرابه ، راه پیمود تا منتظَرش را نه با پا ، بلکه با سر به دیدارش کشاند . او می دانست که طی طریق انتظار با خمیدگی و خمودگی ممکن نیست ؛ در جاده ی انتظار باید ایستاده ماند ...






نوشته شده توسط : مرضیه علی بیگی بنی

مطلب بعدی : آهنگ فلسطین