صبا ویژن
طنیــن یـاس
منوی اصلی
مطالب پیشین
وصیت شهدا
وصیت شهدا
لینک دوستان
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز : 3
  • بازدید دیروز : 2
  • کل بازدید : 112242
  • تعداد کل یاد داشت ها : 92
  • آخرین بازدید : 103/2/5    ساعت : 3:4 ص
پنج شنبه 92/12/8 8:50 ص

برای رد شدن از سیم خاردارها . . . نیاز به یک نفر داشتن تا روی سیم ها بخوابه . . .


تا بقیه بتونن از روش رد بشن . . . داوطلب زیاد بود . . .


قرعه انداختن ! افتاد به نام یه جوان . . . همه اعتراض کردن . . .


الا یه پیرمرد! گفت : چکار دارید بنامش افتاده دیگه! بچه ها از پیرمرد بدشون اومد . . .


دوباره قرعه انداختن . . .بازم افتاد به اسم اون جوان . . .


جوان بدون درنگ خودش رو به صورت انداخت روی سیم خاردار . . .


بچه ها با بی میلی و اجبار شروع کردن به رد شدن از روی بدن جوان . . .


همه رفتند الا پیرمرد . . .


گفتن بیا . . . گفت نه . . . شما برید من باید وایسم بدن پسرم رو


ببرم برای مادرش . . . مادرش منتظره . . .






نوشته شده توسط : مرضیه علی بیگی بنی

      
پنج شنبه 92/12/1 6:4 ع
هر چقدر فکر کردم به نتیجه نرسیدم


شما بگید....چه تیتری می شه برا این عکس گذاشت








نوشته شده توسط : مرضیه علی بیگی بنی

      
پنج شنبه 92/12/1 6:4 ع
یه دختر آمریکــــایی بود که مسلمان شده بود
وقتی در مورد خطری که تهدیدش میکنه (بخاطر حجابش) سئوال کرد، بهش گفتند میتونی تقیه کنی و بخاطر حفظ جانت و امنیتت حجابت رو برداری، هیچ اشکالــــی هم نداره

گفت اگه بخاطر حجابم جونمو از دست بدم شهید حساب میشم ، گفتند آره ، گفت
حجابم رو بر نمیدارم ، و کیفشو برداشت و با لبخندی وارد شهر شد…


(یک دختر تازه مسلمان شده آمریکایی منبع :مجله خبرنامه تحلیلی آمریکا)





تاریخ : پنجشنبه 1 اسفند 1392 | 03:04 ب.ظ | نویس






نوشته شده توسط : مرضیه علی بیگی بنی